حقیقت و مسئله سازگاری
حقیقت و مسئله سازگاری - مطلب شماره 36
حفیظی: پاتنم میگوید: حقیقت یعنی همین تشخیصی که انسانها در شرایط خوب و مناسب برای تشخیص و فهم می دهند.
اسکندری: حقیقت توپ گرد میل و راه حل سازگاری با وضع موجود نیست.
حفیظی: پاتنم می گوید فراتر از این تشخیص دنبال حقیقتی بیرونی نگرد، حقیقت همین تشخیص ماست.
من میگم اگه این تعریف پاتنم رو بپذیریم دیگر القاعده متولد نمیشود.
اسکندری: وضع موجود را به وضع طراز سازگار کردن است. البته وضع طراز هم ساختنی است. استفاده از منابع و ارزش های ثابت متناسب با زندگی کنونی. این حداکثر تاریخیت ارزش ها است و البته این خودش بسیار بزرگ و وسیع است و کلی مخالفت از سوی محافظه کاری و سنتگرایی وجود دارد که همین مصالح را نتوانی به شکل سازگار با زمان حال بکار ببری.
حفیظی: ببینید! برایند حرف پاتنم و اونایی که حقیقت فراتر از نفس تشخیص ما قائلند یکی است.
اسکندری: این دو موضوع در فلسفه اخلاق از همه چیز مهمتر است. خیلی کم از افراد اندیشمند به آن توجه کرده اند. یعنی دقیق توجه کردهاند. یکی میل و دیگری راه حل برای سازگار کردن. این دو بسیار معنا دارند. یکی به فایده گرایی اخلاقی منجر و منتهی میشود و دیگری به پراگماتیسم.
حفیظی: خوب این برایند چیست؟ چگونه یکی است ؟
ما با اون همه ادعامون که به حقیقت رسیدیم مرتب در گذر زمان فهممان تکامل پیدا می کنه اونا از اول همین فهم متکامل را میگویند. اونا بطور متصل پاسخ هاشونو کامل می کنند.
ما از اول میگیم پاسخ الا و لابد این است. و بعد اینقدر به سر و کله هم میزنیم که بیا و ببین و انتهایش معلوم میشود باید نظرمان را عوض میکردیم.
اسکندری: یعنی سازگار کردن !
حفیظی: سازگار کردن چی باچی؟
اسکندری: سازگار کردن ارزشهای فعلی با شرایط فعلی
حفیظی: بله، قبلن شجریان گناه محسوب میشد الان میگوییم نه اون گناه نبوده پاپ و راک گناهند
اسکندری: ارزشهایی که مثلا "امور گذشته" را سازگار میکرد و "اکنون" را نه و ما با آنها ور میرویم تا سازگارش کنیم. این یک جور بنای حقوقی است.
حفیظی: نه بحث سازگار کردن نیست، بحث این است که ما مساله پیدا میکنیم و باید برای مساله هامون پاسخ پیدا کنیم. و پاسخ ها طی فرایند آزمون و خطا کامل میشوند.
اسکندری : ما یادمان میرود برای سازگار کردن به هر صورت مبنایی از معرفت و ایده نسبت به وضع مطلوب باید وجود داشته باشد.
حفیظی: شما برای حقیقت وجودی منهای باور من و تشخیص من قائلید که اینطور میگید
اسکندری: ما به مَصالح ثابت نیاز داریم. نمیتوانیم مصالح را از هیچ کجا برداریم. شما نقشه ها را طراحی جدید میکنی ولی مصالح و قوانین کلی ساخت از آن ما نیست. بیرون از ما است .
حفیظی: لیبرالیسم با این پیشفرض شاید داره مدام مولفه های درونی خودشو بازبینی میکنه
اسکندری: این یعنی لفظی از لیبرالیسم که طی صد سال گذشته 5 بار کاملاً عوض شده! پس اصلا این لیبرالیسم چه هست؟
اگر چند اصل اساسی در لیبرالیسم نباشد که اصلاً لیبرال خط گسلش را با غیر خودش از دست میدهد! پس اصلا چرا هست؟ مگر اینکه چند اصل ثابت مثلا فردیت و آزادی و قانون تنظیم خودکار اوضاع را بپذیریم و مطابق آن تغییرات را متناسب با وضع موجود ارائه دهیم . البته ارائه دهند
حفیظی: خب من اشتباه کردم به لیبرالیسم گیر دادم، هیچی در موردش نمیدونم بهتره این مثالو بگذاریم کنار!
اسکندری: ببینید ! وقتی راولز مثلا از اصل انصاف سخن میگوید خیلی ها علیه او میشورند در فضای آکادمی، میگویند او از لیبرالیسم فاصله گرفته . چرا؟ چون لیبرالیسم یک هویت معنایی و منسجم با مولفه های خود را دارا است. برای همین است که الان خیلی ها از لیبرالیسم اقتصادی بخاطر فاصله آن از لیبرالیسم سیاسی و نظریه لیبرال انتقاد میکنند.
اینها را گفتم که عرض کنم آن چند آلماتور اصلی هر نظریه ارزشهای تشکیل دهنده هر بنایی در میدان ایده های ان است . رالز جوری سرهم میکند، هایک طوری و نوزیک طوری
حفیظی : و راه تغییر و بازبینی در همان عناصر شکل دهنده وجود دارد. من از اینکه مسلمین حقیقت رو به این معنا بپذیرند استقبال میکنم
اسکندری: البته اگر شما این معنا را فردا تبلیغ کردی معلوم نیست به آن گیر ندهیم و معنایی دیگر ساز نکنیم!
حفیظی: ساختن خوبه بشرطی که تعصب خیز و دگم پرورو نباشه
اسکندری: هم اندیشی برای بازاندیشی است. نه تعصب ورزیدن و جزمگرا بودن
حفیظی: درسته قبول
اسکندری: من سنتی محافظه کار هم وقتی در گروه هماندیشی هستم، راهی جز فکر کردن در میدان سوالها و ایرادها و مسئلهها ندارم . باید با پای سوال و تردید راه بروم تا شاید به موقفی برسم یا به میعادگاهی !
البته میعادگاه شاید هرگز دست نیافتنی باشد. شاید .
حفیظی: حقیقت یعنی همین جستن ، میعادگاهش همینه، مولوی هم رای پاتنم بوده فکر کنم
اسکندری: سوء استفاده نکنید لطفا !
حفیظی: برداشت آزاد بود
اسکندری: راستش نسبت حقیقت و جستجو نسبتی بسیار قرین است. ولی اینهمانی برای آن قائل شدن محل تردید است. منازعه شیرین و آموزنده من و استاد بابایی مدتها سر همین داستان ها بود . و چقدر آموزنده بود برای من.
حفیظی: حقیقت پاتنمی این است؛ تحقیق جواب ها و باز هم تحقیق و بازهم تحقیق و پرهیز از توقف تحقیق.
اسکندری: بی تعارف! ما در فرهنگ دینی زاده و بزرگ شدیم. و گفتمان دینی گفتمان ارزش های بیرونی، ثابت، ماندگار، غیر قابل اجتناب، و پر از الگو و اسوه. محبت ما به الگوها موید ارزش ها میشود. در حقیقت محبت و علقه جایگزین معرفت میشود. درحالی که باید تسهیل کننده معرفت باشد و معرفت استقلال خودش را حفظ کند. گرچه زیر نور دین و اندیشه الهی حرکت کند ولی حرکت مستقل زیر نور دین. حرکت به هر سویی ولی با ضوء و روشنی بخشی پیامبر و امام. این ساخت فکر ما بوده و گمانم هنوز هم هست.
برای دور شدن از این الگو به سوی الگو های نسبیگرا، یا کارکردگرا و فایده محور راه طولانی و دلیل بسیار اندک است. مگر اینکه شما در این گروه ما را به راه راست نسبیگرایی هدایت فرمایی !!!!
حفیظی: تا طرفدار نسبی گرایی نشم و مثل شما مطلق گرا باشم بحث پیش نمیره.
اسکندری: مثل مرحوم مطهری باید بحث کرد. طوری از نظر مخالف سخن میگوید که گمان میکنیم، او طرفدارش هست، تا نوبت به نقدش برسد!
حفیظی: تایید من؟
اسکندری: بله تایید شما . به هر حال ممنون از مشارکتان . به قول امروزی ها مشارکت موثرتان.
حفیظی: خواهش میکنم. امیدوارم اعضاء از این بحث اذیت نشده باشند!
راستش من چیز زیادی متوجه نشدم. فکر کنم مشکل از این باشد که قلب مسئله را پیدا نکردم. آقای/خانم حفیظی گفتند که اگر حقیقت با تعریف پاتنم را بپذیریم، دیگر القاعده متولد نمیشود. البته ایشان برهانی بر این ادعا نیاوردند. متوجه نشدم که پاسخ آقای اسکندری نقدی بود به تعریف پاتنم یا چیز دیگری بود. ارتباطش را درست نفهمیدم. آن آخرش هم نفهمیدم نسبیگرایی از کجا وارد شد و چه ربطی به پاتنم دارد. احتمالاً من درست نخواندم یا بحث ملزوماتی داشته که من بلد نیستم. پرشهای بلندی که در بحث بود زیاد با شیوهی کورمال کورمال من هماهنگ نیست. بههرحال خواستم خبر دهم که پست را خواندم. ممنون.